نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





نه ديگه...

نه دیگه عین گداها به عشق اصرار می کنم
نه دیگه تورو واسه دوست داشتن اجبار میکنم
نه دیگه آه میکشم از دست بخت و سرنوشت
نه دیگه عشقمو فریاد ، بلکه انکار میکنم
نه دیگه تو فکر و رویا و خیال تو قفسم
نه دیگه بهت میگم تنها تویی هم نفسم
نه دیگه از تو ترانه میسازم تو لحظه هام
نه دیگه اصراری هست که من باید بهت برسم
نه دیگه یواشکی با نگام تورو می پام
نه دیگه دنبال خوشبختی تو رویاهات میام
کار دیگه گذشته از دخیل بستن به معبد چشات
تو رو از خودت نمی خوام، تو رو از خدا می خوام


[+] نوشته شده توسط آتنا اكبريها در 12:58 | |







  بود بر شاخه هایم آخرین برگ

تو پنداری که شب چشمم به خواب است

ندانی این جزیره غرق آبست

به حال گریه می خوانم خدا را

به حال دوست می جویم شما را

زبس دل سوی مردم کرده ام من

در این دنیا تو را گم کرده ام من

مرا در عاشقی بی تاب کردی

کجا هستی دلم را آب کردی

نه اکنون بلکه عمری، روزگاریست

که پیش روی ما غمگین حصاریست

بود روز تو برای ما شب تار صدایت

می رسد از پشت دیوار کلام نازنینت

مهر جوش است صدایت در لطافت

چون سروش است بدا ،

روز و شب ما هم یکی نيست   

شب ما بهر تو همگام روز است

به وقت صبح تو ما را شب آید

در آن هنگامه جانم بر لب آید

کویرم من، تو گلشن باش ای یار

به تاریکی تو روشن بــاش ای یار


[+] نوشته شده توسط آتنا اكبريها در 21:11 | |







ای آنکه پس از ما به جهان می تازی
می دان که جهان پر است از تن نازی
سرگرم مشو به یاوه در هر بازی
ورنه همه هستی خود می بازی
ای آنکه پس از ما به جهان بی تابی
می کوش که این دوروزه را دریابی
هر لحظه بدان که شعله ای در بادی
هر لحظه بدان که زورقی بر آبی
ای آنکه پس از ما به جهان در راهی
پیوسته زکوه عمر خود می کاهی
کوته نبود عمر بلند است آری
گر تو نکنی به عمر خود کوتاهی
ای آنکه پس از ما به جهان خانه کنی
ای کاش که زلف زندگی شانه کنی
افسانه عاشقی بخوانی شب و روز
خود را به جهان تو نیز افسانه کنی


[+] نوشته شده توسط آتنا اكبريها در 23:47 | |







حسن باران این است
که زمینی ست،ولی
آسمانی شده است
و به امداد زمین می آید...

 

 


[+] نوشته شده توسط آتنا اكبريها در 23:46 | |







بانگ شادی از حریمش دور باد
هر که زاری آفرید
هر کسی لبخند را ممنوع کرد
هر که در تجلیل غم اصرار کرد
طعم شادی از حریمش دور باد
هر که درک عشق و زیبایی نداشت
هر که گل
پروانه
پرواز پرستو را ندید
هر کسی آواز را انکار کرد
شهر شادی از حریمش دور باد
هر که دیوار آفرید
هر که پلها را شکست
هر که با دلها چنان رفتار کرد
هر که انسان را چنین بیمار کرد
هر که دورش از حریم یار کرد


[+] نوشته شده توسط آتنا اكبريها در 23:39 | |



صفحه قبل 1 ... 17 18 19 20 21 ... 26 صفحه بعد